شمار (~. شُ) (اِ. ص.) ستاره شناس، منجم.
(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) آفریدن، ایجاد کردن.
(اَ تَ. تُ) (اِ. ص.) بخت نامساعد، اقبال بد.
(~. رُ شَ) (اِ. ص.) بخت خوب، اقبال تابناک.
(~. تِ) (ص مر.) بدبخت، پریشان روزگار، بداحوال.
(~. ش ِ مُ دَ)(مص ل.) بی – خواب ماندن، شب زنده داری.
(~.) (ص مر.) اخترشمار، منجم.
(~.) (اِمر.) از طبقاتی که در دربار ساسانیان نفوذ داشته ستاره شناسان (اخترماران) بودند که رییس آنان «اخترماران سالار» لقب داشت و در ردیف «دبیران» و غیب گویان قرار میگرفت.
(اَ تَ مِ یا مَ) [ تر – مغ. ] (اِ.) در میان ایلهای کرمانشاه «یخترمه» نیز گویند. اسب و سلاح و بار و بنه دشمن که پس از کشتن وی تصاحب کنند.
(~.) (ص.) طالع بد.
(~. گُ ذَ)(ق.)زمان اندک، فرصت کم.
(~.) (اِ. ص.) منجم، فال گوی.
(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- کوتاه کردن، ایجاز.
۲- اکتفاء، بسنده کردن.
(اِ تِ) [ ع. ]
۱- (مص م.) ویژه کردن، ویژگی.
۲- (مص ل.) خاص گردیدن، برگزیده شدن.
(~.) [ ع – فا. ] (ص نسب.) منسوب به اختصاص. خصوصی، مخصوص، ویژه.
(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) خصومت ورزیدن، پیکار کردن.
(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.) خط بر چهره دمیدن، ریش درآوردن.
(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- ربودن همچون برق.
۲- خیره کردن چشم.
(اِ تِ) [ ع. ] (مص ل.) پنهان شدن، پنهان گشتن.
(اِ تِ) [ ع. ] (مص م.)
۱- خدعه کردن.
۲- با زبان نرم فریب دادن.
© تمام حقوق برای کاری راش محفوظ است. طراحی و اجرا توسط راشافراز.